ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

...

1393/6/12 23:23
نویسنده : آزاده
119 بازدید
اشتراک گذاری

خداروشکر کلاس شاهنامه خوانیتم روی غلتک افتاده و به راحتی اشعارو حفظ میکنی...

امروز واکسن آنفولانزا تهیه کردیم... فرصت شد که دنا جون واکسنشو بزنه چون توی بیمارستان بودیم... ما سه تا فعلا موندیم....تا بعد از کلاسهای آخر هفته بابا....

پنجشنبه بعد از کلاس شاهنامه خوانی رفتم دنبال دوستم که از بوشهر اومده بود اول یه سر رفتیم خونه...بابا رو سوار کردیم بعدش رفتیم درکه... شام خوردیم و از هوای خنک لذت بردیم....

جمعه عصر خاله ملیحه اینا دو ساعتی اومدن خونمون..قرار بود صبح شنبه برن سفر.....کم بود ولی خوب بود که همدیگرو دیدیم...سما جون یه لاک خوشمل واست هدیه آورده بود.

از جمعه شب تا 3 شنبه صبح خاله زینت جون اینا خونمون بودن... شنبه شب دختر عمه و بچه هاشو دعوت کردم شام دور هم باشیم....یکشنبه شب هم بعد از اسکیت ما رفتیم خونه اونا تا نیمه های شب...یه جورایی خاله بازی کردیم...:دی

صبح دوشنبه من و خاله جون رفتیم استخر...خیلی چسبید...

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)